ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است!

غرض ز مسجد و میخانه ام وصال شماست
جز این خیال ندارم
خدا گواه من است ..

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی..



در تاریکی اتاقم ..
سراج دارد می خواند که :

شب عاشقان بیدل .. چه شب دراز باشد ..

...

۸۸/۸/۸

قد گلدسته وقاری داره امشب که نگو ..

 


پ.ن : کارم به جایی رسیده است که دیگر دل آرام هم
محرم دردهایم نیست..
خیلی دلم می خواست اینجا برایت بنویسم آقا..
که تو میدانی علت بغض های گاهی شکسته ی
این شب ها و روزهایم را ..

آقا...شما دیدی که ..اینقدر بی قرار است دلم
که وقتی خطیب نماز جمعه
میان این همه غربت
اسم شریف پدرتان را می آورد
اشک در چشمانم حلقه می زند..

تمام این مدت
حق با تمام این اشک ها بود..
این همه سال فکر می کردم
که این بغض ها بی بهانه اند..
نه آقا جان..نه
حالا مدتی است فهمیده ام
که حق با قطره قطره ی این اشک هاست..
..
دستم نمی رسد..
دلم را برایت می فرستم
که از باب الجواد (ع) وارد شود
و سرش را تکیه بدهد به یکی از همان دیوارها
و بخواند :

السلام علیک یا غریب الغربا
السلام علیک یا معین الضعفا
..
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا..

اولم یکف ِ بربّک علی کل شیء شهید ..



زین آتش نهفته که در سینه ی من است
خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت..

پ.ن : خمار صد شبه دارم..شرابخانه کجاست؟

پ.ن : در سکوت مطلق.. ناگهان شوقی لطیف
دست دلت را می گیرد..
اینقدر بی خبری که نمیدانی از کجاست..

کم کم دارم می فهمم که زندگی را
برای بعضی لحظه ها ساخته اند
..

پ.ن : ربنا افرغ علینا صبرا ..

السلام علیک یا ابا عبدالله..


آقا ممنونم .. .