من سرگشته هم از اهل سلامت بودم ...
من نمی دانم کجای راه دستم را رها کردی
یا من .. دست تو را ..
که حالا خوب داغدار چشم های تو شده ام ..
فقط میدانم که این روزها به حسرت تمام روزهایی که
نبودی ..
پر از گلوله و زخم و خاطره ام ..
و دست تو را دیگر
حتی در آن دورها نمی بینم..
اما هنوز
با همه ی غربت این خاک ..
به خدا که
جز تو هیچ کس را ندیدم
و نشناختم
و جز یاد لبخند تو
به هیچ زخم دیگری
دل نبستم ..
ربنا اننا ظلمنا انفسنا
و ان لم تغفرلنا و ترحمنا
لنکونن من الخاسرین ..
بحمدلله و المنه بتی لشکر شکن دارم ...
چه کنم رو به این حرم نکنم ؟
سجده بر پای این صنم نکنم ؟
بی راهه رفته بودم آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین پس تمام عمر بیراهه خواهم رفت ..
آنکه بر ظلم شب حمله ور شد
ای خمینی تو بودی تو بودی ... :
http://snd.tebyan.net/1383/06/bahmane-khonin.wma
اماما ساقی گمگشته بودید..
http://www.youtube.com/watch?v=AozObEAKTxE
سلام.
قصه غصه غربت ؛ یعنی هنوز هستی ...
وای چقدر این عکس زیباست...چقدر زیباست....چقدر معنی داره اشکهای مادر...