در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم ...
~ گوشه گیری کرده ام از تمام رنگ هایی که اطرافم زده اند
رنگ هایی که هیچ کدام بوی تو را نمی دهند.
من به تو قول داده بودم که
جز لبخند تو
فریب هیچ زخم دیگری را نخورم.
و هنوز ایستاده ام
درست همانجا..
درست همانجا که تو رفتی..
~ از وقتی که آمده ام .. از تمام جمع ها
ناخود آگاه کنار کشیده ام ..
انگار جز جمعیت تو
هیچ هوای دیگری به من نمی سازد..
باشد .
همین قدر هم نباید از خودم می گفتم.
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ ...
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم ...
من نمی دانم کجای راه دستم را رها کردی
یا من .. دست تو را ..
که حالا خوب داغدار چشم های تو شده ام ..
فقط میدانم که این روزها به حسرت تمام روزهایی که
نبودی ..
پر از گلوله و زخم و خاطره ام ..
و دست تو را دیگر
حتی در آن دورها نمی بینم..
اما هنوز
با همه ی غربت این خاک ..
به خدا که
جز تو هیچ کس را ندیدم
و نشناختم
و جز یاد لبخند تو
به هیچ زخم دیگری
دل نبستم ..
ربنا اننا ظلمنا انفسنا
و ان لم تغفرلنا و ترحمنا
لنکونن من الخاسرین ..
گاه خود را گوی گردان در خم چوگان او ...
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت ..
پ.ن : ما همه مریضیم .. ولی نمیدونیم.
زهر دنیا در بدن ما کم و بیش هست..
اما خودمون خبر نداریم
به محض اینکه آزمایشی پیش میاد
اونوقت اثر این زهر دیده میشه..
می بینیم که چقدر ضعیفیم ..
می بینیم همین آدمی
که می گوید: از دنیا گریخته..
چقدر در بند است ..
فبای آلاء ربکما تکذبان
پ.ن : در فرهنگ ما اندوه کار شیطان است
دوستان خدا .. غم هایشان حماسی
و لبخندهایشان مومنانه است.
پ.ن : آدم بزرگی بود..
کمتر کسی را به تنهایی او دیده بودم..