بر این در جان بده یا ترک ما گیر
بر این در سر بنه یا غیر ما جوی ..

پ.ن :
هدیه ی تازه ای نیست.
دل .. همان دل است. حتی خسته تر.
و غم همان غم ..حتی کهنه تر ..
و حالا دیگر فهمیده ام.
تمام این روزها..
تو منتظر قدم های من بوده ای.
نه من..
و من
تازه فهمیده ام
که از ازل
با اسم تو شروع شدم.
افسوس که کسی
این راز تاریخی را برایم نگفته بود..

پ.ن :
دستم نمی رود که چیزی از خودم بنویسم..

نظرات 7 + ارسال نظر
فطرس شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام آقای بازارگان
مشهد بودیم 2 بار تماس گرفتیم.. تماس حاصل نشد

MB شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ

برادر درویش..آقا شما بودی پس؟!
ما اینجا شماره های ناشناس رو جواب نمی دیم :دی

vb شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ب.ظ

تقوایی دارند این هایی که شماره های غریبه رو ریجکت می کنن

Enkratic یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:41 ب.ظ

من رو شماره های غریبه ریجکت می کنن ..
:D

MB یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ب.ظ

قلبت که می زند سر من درد می کند
این روزها سراسر من درد می کند.. .

iu k دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ


این آتشی که چشم تو تکثیر می کند
از هر چه هست و نیست مرا سیر می کند

جان منی و بی نفس آسمانی ات
روح مرا زمانه زمین گیر می کند

آرام تر نگاه کن ، آرام تر بخند
زیبایی تو ، چشم مرا پیر می کند

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
حال مرا هوای تو تطهیر می کند

حالی به من ببخش که دیوانه تر شوم
حالا که دست های تو زنجیر می کند

این من سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ق.ظ http://www.azmantaman.blogfa.com

نسخه ای برای ؛بغض؛ندارید؟
گاهی نمیشکست اینجا درمانش میکردم.
حالا میشکند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد