aimer quelqu'un de tout son cœur

من بودم و چشمان تو ...



***
بر بلندای اعراف
چشمان تو
مثل همیشه
ایستاده است که :

و ما منا له مقام معلوم

و انا لنحن الصافون

و انا لنحن المسبحون

...

فرقش اینست که
اینبار هم مثل همیشه
چشمان تو
درست بر خلاف دل های ما
دروغ نمی گوید!

***

۱. چه عذر بخت خود گویم که
آن عیار شهر آشوب
به تلخی کشت حافظ را
و
شکر در دهان دارد...

۲. خدا را
داد من بستان از او
ای شحنه ی مجلس!

که می با دیگری خوردست و
با من سر گران دارد...

شراب را بدهید!

شتاب باید کرد:

من از سیاحت در یک حماسه می آیم

و مثل آب

تمام قصه سهراب و نوشدارو را

روانم...



...
مثل شتر که توی بیابون بی آب و غذا میتونه نمیره!
اینقدر خاطره دارم که بتونم چند سالی رو همین جوری
نمیرم!

... میگه : تو یه کاری بلدی انجام بدی که من هرگز به خوبی تو
نمی تونم انجام بدم ... حتی نمی پرسم : چی؟!
تا جایی که خودش بعد از چند ثانیه سکوت میگه :
completely ignoring the others!

... پارسال یکی بهم می گفت :
تو نرمال نیستی!
گفتم : چرا ؟!
گفت :‌ رفتارت با بقیه فرق می کنه!
انگار از کره ی ماه اومدی!
گفتم : از کجا معلوم...شاید من نرمال باشم
و شماها همه نرمال نباشین!!!

...Qu'elle changera le monde
Mais elle ne peut pas me changer

به یاد روی یار

آتش با این کلام
درست مثل انسان های نخستین
بریان و برهنه
در دلم کشف شد :

« اما نه گندم
و نه سیب ...
آدم ،
فریب نام تو را خورد !‌ »

و با -یاد پرستو- به سفری رفت
که هرگز باز نگشت!

آن روز به ناگاه سرودی که :

« آسمان کبود می شود
آسمان کبوتر می شود...»

و درست همان لحظه که قول داده بودی
تنهایمان گذاشتی!
که :

« غم هم اگر ترکم کند
تنهای تنها می شوم...»

با آنکه از قبل برایمان خوانده بودی :

« مرگ از قرار پاره سنگی بود ، و ما نمی دانستیم...»




هنوز هم خانه ی تمام کلمات پاک صحبت هایمان
کلبه ی گرم و ساده ی شعرهای توست :


« اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود،
اگر
ردپای نگاه تو را
باد و باران از این کوچه ها
آب و جارو نمی کرد ،

اگر خاک کافر نبود !
و روی حقیقت نمی ریخت ،
اگر حرف های دلم بی اگر بود ،
اگر فرصت چشم من بیشتر بود ،
اگر می توانستم از خاک
یک دسته لبخند پر پر بچینم
تو را می توانستم
- ای دور-
از دور
یکبار دیگر
ببینم! »

اما پاییز که میرسد نوبت مرگ ِ برگ هاست...

« افتاد !
آنسان که برگ
-آن اتفاق زرد-
می افتد!

افتاد!
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد-
می افتد! »


و تو را با دردهای نگفته ات :

« به هر کس که دل باختم
داغ دیدم!
به هر جا که گل کاشتم
خار دیدم!

من از خیر این ناخدایان گذشتم
خدایی برای خودم آفریدم»


و شعرهای نگفته ات :

«من با همه ی وجودم
خودم را زدم به مردن
تا روزگار ، دیگر
کاری به کار من نداشته باشد

این شعر تازه را هم

ناگفته می گذارم...

تا روزگار بو نبرد...

 

گفتم که

کاری به کار عشق ندارم! »

و آرزوهای جوان و بی تابی های سالخورده ات تنها بگذارد :


« می خواهمت چنانکه شب خسته
خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه
آب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره
تاب را...»

به قول شریعتی : و حالا تو با مرگ رفته ای و من هر روز به این
امید دم می زنم که با هر نفس گامی به تو نزدیکتر می شوم...

« این تویی در آن طرف
پشت میله ها ، رها
این منم در این طرف
پشت میله ها ، اسیر

دست خسته ی مرا
مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر

خسته ام از این کویر...»

 

الله نور السموات و الارض...

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت ، سنگ تر از سنگ صبورم!

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند ، غرورم!

یک عمر پریشانی ِدل ، بسته به مویی است
تنها سرمویی ز سر موی تو دورم!

ای عشق!
به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من
و
من عین عبورم!

بگذار که به بالای بلند تو ببالم

کز تیره ی نیلوفرم و
تشنه ی نورم ...


-قیصر امین پور-



۱. Se taire et d'écouter votre cœur

۲. کلمات هر کدام معنای دیگری دارند!
همین است که از بعضی واژه ها و بعضی آدم ها میشود به راحتی ترسید!
از دوستی که دشمن ندارد
از دشمنی که آرزویی ندارد
از آرزویی که انتهایی ندارد
از انتهایی که ابتدایی ندارد...

از آدمی که می گوید برایش «محترم» هستید
یا از دوست محترمی که برایش «عزیز» هستید
یا از عزیزی که برایش «مهم» هستید!

بترسید!

۳. در زندگی ام اینقدر احمق دیده ام
که کاملا مطمئنم هر موضوعی رو میشه از هر زاویه ای بررسی کرد!

۴. تمام جزئیات زندگی دیوانه وار شبیه خود زندگی است!

دستم درد می کند!
آنقدر که شب ها - درست مثل امشب- نمی توانم بخوابم!
اما درد بزرگترم این است
که هیچ کس نمی فهمد علتش را ...

از هفته ی پیش هیچ بهبودی حاصل نشده
داشتم به این فکر می کردم اگر
تمام دکترهای دنیا می گفتن :
-یه هفته استراحت کنی خوب میشی-

تاحالا نسل بشر بوسیله ی مالاریا منقرض شده بود!

۵. یادم رفت بگم : این خانم هایی که با یه سگ سیاه و گنده میان
توی تنها خیابون شهر! منو یاد یه ایهام لطیفی می اندازه!

Amour ouvrira la voie pour vous

گر چه می گفت که زارت بکشم
می دیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود...