۱ . «با علم ، حجاب داشتن» کار هر کسی نیست.
جرات می خواهد و اعتماد به نفس.

۲.  اونها که خسرالدنیا و الآخره هستن
خودشون رو به یه چیزی مشغول می کنن که چیز اصلی یادشون نیاد!
این -اونها- میتونه گاهی یه آدم معتاد باشه
 و گاهی مثل بقیه باشه با یه استکان کوفتی.
یا مثل همه ی آدم های احمق و با استعدادی که خودشون رو مشغول
«من» هاشون کردن.

۳. بحمدالله همیشه آدم متوسطی بوده ام.
که خدا دین ما رو هم دین وسطی قرار داده.
بزرگترین آرزوی زندگی ام اینه
که حتی اگر به اندازه ی یک قطره و کمتر از اون،
می تونم به اسلام خدمت کنم ، خدا این توفیق رو به من بده.
که به یاری خدا چه در این دنیا و چه در اون دنیا محتاجم
و سخت معتقد به اینکه :
ان تنصر الله ، ینصرکم و یثبت اقدامکم...

۴. آدم های مصمم - سفید و سیاه اند.
خاکستری نیستن!
خوبشون بنده ی عزیز خدا و
بدشون رفیق صمیمی شیطان است!

۵. جمالزاده در «فارسی شکر است» تعریف میکنه وقتی از سفر
برگشته بوده ، هنوز نرسیده تمام وسائلش رو سرقت می کنن :

- همه چیزم را بردند ، جز کلاه فرنگی ام و ایمانم ... که هیچ کدامش
به دردشان نمی خورده... 

۶. من به جای آن سخن مبتذل برادر گرامی مان -آقای محمد کاظم کاظمی- می گویم :
« بهشت را بدون شفاعت نمی روم!!! »

۷ . پرواز را به خاطر بسپار...اما محض رضای خدا
پرنده رو هم فراموش نکن!

۸ . به نظر من - تاریخ- یعنی - آنچه هستیم- و اگر این دو تا
به هر دلیلی با هم نخونه-
 ذکر تاریخ فقط برای بچه ها خوبه...

بمیر ای دل که مرگت ، زندگانی ست
بسوز ای دل که رنجت ، شادمانی ست

دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد عشق ورزد اشک ریزد....

۱. حسرت چشمانت را حتی از همین هوای بارانی هم حس می کنم
و صدایی که هرگز نمی خواهد شنیده شود
تا پاکدامنی اش را در میان وسوسه های این همه سر و صدای مبتذل و خودخواه حفظ کند!

۲. شاید اگر همان «من» سابق بودم میشد کمی ناراحت بشوم
از این همه «من» بودنت...
اما این بار اصلا ناراحت نشدم.تنها دیدم که علاقه ای به شنیدن
دوباره ی این «من» ها ندارم.

تمام آدم های دوست داشتنی ام را به خاطر «من» هایشان
رها کردم....هر چند شاید خود «من» هم سرشار از همین
«من» ها باشم.اشکالی ندارد. از خودم هم فرار می کنم!


۳.همه می گفتن چهره ات شکسته شده...تا نوبت به تو برسد
گفتی : چهره ات مثل همیشه مصمم بود
و مهربان...
و چقدر همین دو کلمه ی ساده برایم مهم بود!

۴. به جایی رسیده که شب ها بدون چندتا از این Pain Killer ها خوابم نمی بره...
باید بیشتر نگران «خودم» باشم!
...

فاین سلماک؟...

مادر اگر چه دلش از تو خون شدست
نامت  اگر چه شبیه جنون شدست
برگرد دوباره به شهر غریبه ات
« من آمدم که بگویم ، پس از تو چون شدست...»



السلام علیک یا اهل بیت النبوه

بوسه ی پنهانی بود از سوی آسمان
آن کبوتری که بر لب کوه نشست...
اگر دلت تنگ شود
به تار عنکبوت هم قسم می شود خورد!
رخوت سکوت شب با هیچ شمشیری جز
شعرهای تو نمی شکند و
خواب جز چشم های تو را نمی فهمد!
تمام سوره های کتاب
لبخندهای گاه و بی گاه نگاه توست...

محض رضای خدا
بیشتر بخند‌ !

۱. ان شانئک هو الابتر !

۲. باشد برای روز مبادا !

کاروان رفته منزل به منزل ...

قصه ی ساربان
مانده بر دل...



ربنا اتمم لنا نورا
و اغفرلنا
انک علی کل شی قدیر

۱. یاد ترانه های لطیف نیلوفرانه می افتم....
و یاد شاعرش!

خدایا ... خدایا
یگانه تویی
همه گریه ها را
بهانه تویی
 
یا وقتی اوون شب ها با ماشین از دل کویر
آهسته رد می شدیم و اینجا می رسید که :

بهارا ...بهارا !
بهانه مگیر
ز خاکستر ما
زبانه مگیر

کویر دلم را تو باران نوری
تو رودی
تو دریا
تو شوق عبوری...

یا این نیایش دل انگیز :

تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من ، جانا به عهد خود وفا کن!

۲. از روزی که قیصر رفته مدام شعرها و خاطره ها
از جلوی چشمم رد می شود
انگار تمام واژه های زیبای زندگی ام یتیم شده اند!
تنها به این دلخوشم که خودش می گفت :

در بند خویش بودن ، معنای عاشقی نیست
چونانکه زنده بودن ، معنای زندگانی!

۳. به قول سعدی :

سخنی که با تو دارم
به نسیم صبح گفتم
دگری نمی شناسم
تو ببر
که آشنایی!