Suppressed by all my childish fears ...

ـ   کودکی هایم کجاست ! ..

  " قهر میکردم به شوق آشتی 

    عشق هایم اشتیاقی ساده بود ... "

الهی ما اقربک منی و ما ابعدنی عنک...!

"بهترین چیز نگاهی است که از حادثه عشق تر است.... "

--آدم های اطرافم آنقدر برایم عجیب هستند که من در نظر آنان..... یک ناهمگونی هماهنگ  بین ما وجود دارد..این چند سال به وصله ی ناجور(!)  بودن عادت کرده ام..
برای گرمای خاطر هم که شده گاهی زمزمه میکنم..هر کسی کو دور ماند از اصل خویش...

-دکتر بزرگمهری یک فراز عجیب بهم گفت خیلی خوشم اومد..
«خواهی که شوی یکرنگ
رسوای جماعت شو»

--باز هم سرد..سرد
مثل همیشه بی دلیــل! 

شاعری در مشعر
عارفی در عرفات

بر گل روی محمد صلوات!

 

پ.ن:تکراری است فقط مزید مناسبت!

بدون اطلاع قبلی
دم در بیمارستان شهید می شوم
و در حاشیه ی میدان شهدا
فرشته ی جوانی در دل آه می کشد
و آرزوهای گرسنه
مرا بدرقه می کنند !