کسی که به دریا نمی زند،
البته هیچگاه غرق نخواهد شد،
اما هرگز لذت شنا کردن میان امواج را درک نخواهد کرد...
آیا بزرگترین اشتباه من،
تلاشی بود که برای فریاد زدن کردم،
وقتی که دیگر هیچ کس نبود که مرا بشنود؟
آیا من آن پیامبری بودم که رسالتش درد کشیدن بود
و دعوتش، تنها همان تک نگاه ساده؟
بگذار، آن خوشحالی عمیق را که
مدت هاست در نهانی ترین لایه های هستی من
شکل گرفته،
به طرز خودخواهانه ای با هیچ کس تقسیم نکنم...
بگذار همه چیز در یک فراموشی آبی رنگ، حل شود...
پ.ن: در این ۵ سال ، سه بار در باران زیر درخت
جلوی دانشکده ایستاده ام...اما هر بار
یکی لذت تنفس این سبز آرام را خدشه دار کرده...
از دکتر پیشوایی توقعی نیست ،
اما از دکتر بزرگمهری...هیچ فکرش را نمی کردم!
کاش آدمها به این سادگی خود را کوچک نکنند!
پ.ن: دکتر روستا هم از مسجد می آید
با خرقه ی آلوده به تهمت...خدایش قبول کند!
ما آینه ایم. اگر در ایشان گریزی است در ما ظاهر می شود. ما برای ایشان می گریزیم. آینه آن است که خود را در وی بینند. اگر ما را ملول می بینند آن ملالت ایشان است، برای اینکه ملالت صفت ضعف است. اینجا ملالت نگنجد و ملالت چکار دارد؟
فیه ما فیه - مولانا
پ.ن: " شاعری اشک نداشت
و لهذا خندید ... "
وقتی نوشتن را
با پرسه در جنگل خیال
تازه می کنم
بوی محشی باروت
در مشامم می پیچد
و انگار
طعم شکار در دهانم تازه می شود.
دوباره می بینم
بچه ها-بچه های تنبل و ولگرد-
باز از خیال جنگل می آیند!
با خنده های موذی و مستعار
در چشمشان شغال کبودی است
و دهانشان
بوی رجز های متلاشی می دهد :
ما گوشت خورده ایم!
پ.ن : شاید خواندن این خطوط از ذهن سید
بدون تفسیر شیوای صدای گرمش ممکن نباشد...
پ.ن :
یکی از ویژگی های منحصر به فرد نمازخانه ی دانشکده
که همچنان بعد از ۵ سال با قدرت هر چه
تمام تر حفظش کرده است این است که :
قبله ی هر کدام از بچه ها
دو به دو متقاطع است!
پ.ن :
من عاشق دریبل های کشو یـی جوادم!
دوندگی یوسف را هم دوست دارم...
و به قول دکتر شریعتی
دوست داشتن از عشق برتر است!!!
" هر چند شکسته ساز خوش آهنگش
در خویش گرفته مرگ تنگاتنگش
بر مزرع سرخ شیعه خوش می تابد
خورشید شقیقه ی شقایق رنگش ! "
(سید حسن حسینی)
ای دیــر بدست آمــده بــس زود برفتی
آتش زدی اندر مـن و چون دود برفتی
چــون آرزوی تنــگدلان دیـــر رسیدی
چــون دوســتی سنگــدلان زود برفتی
زان پیش که در بـــاغ وصال تو دل من
از داغ فــــراق تـــو ، برآســـــود برفتی
ناگشــته مــن از بنــد تــو آزاد بجستی
ناکرده مـرا وصــل تــو خشنود برفتی
آهنــگ به جــان مــن دلسوخته کردی
چـون در دل مـن عشـق بیفزود برفتی...
پ.ن : در حق من لبت این لطف که می فرماید،
سخت خوب است
ولیکن
قدری بهتر از این!
پ.ن :
نازک آرای تن ساقه گلی..