چهره ی خندان شمع ، آفت پروانه شد...

در باغ ِ صدا چشم ِ تو اندوه ِ تبر داشت
آرام و پری‏وار دل از آینه برداشت

صد بار خداوند به تعمید ِ تو آمد
تا زحمت ِ معشوقگی از دوش ِ تو برداشت!

امروز که در دشمنیت هیچ شکی نیست
از سادگی ام حالت ِ چشم ِ تو خبر داشت؟

نفرین به گناهی که در آن غوطه‏وری تو
تردید بر آن گریه که این دیده‏ی  ِ تر داشت

تا "یرحمک الله" ِ دلم فاصله‏ای نیست
"قد قامت" ِ بالای ِ تو اینگونه نظر داشت

خوبا! غزلا! سنگدلا! میل ِ تو دارم
بدخواه ِ منا!  آینه‏ام ...شعر و هنر داشت...

بر زخم ِ دلم زخمه‏ی ِ آواز ِ تو می‏زد
یک جرعه  لبت حق ِ نمک داشت اثر داشت


پ.ن: کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را ؟ . . .

الدهر فی ساعة و الارض فی الدار...


پ.ن‌ :
زین دو هزاران من وما، ای عجبا من چه منم
گوش بنه عربده را، دست منه بر دهنم
چونکه من از دست شدم، در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم، هر چه بیابم شکنم...*


* وای که این مولوی گاهی چه می کنه!

اللهم عظم بلائی وأفرط بی سوء حالی وقصرت بی أعمالی
وقعدت بی أغلالی وحبسنی عن نفعی بعد آمالی
 وخدعتنی الدنیا بغرورها ونفسی بجنایتها ومطالی
 یا سیدی فأسألک بعزتک أن لا یحجب عنک دعائی
سوء عملی وفعالی ولا تفضحنی بخفی ما اطلعت
 علیه من سری ولا تعاجلنی بالعقوبة على ما عملته
 فی خلواتی من سوء فعلی وإساءتی
ودوام تفریطی وجهالتی وکثرة شهواتی وغفلتی،
 وکن اللهم بعزتک لی فی کل الأحوال رؤوفا
وعلیّ فی جمیع الأمور عطوفا،
 إلهی وربی من لی غیرک...

* شهادت در راه آرمان الهی «معشوق» ماست،
 آیا شنیده‌ای عاشقی را از معشوق بترسانند؟!

شهید بهشتی

* ما زنده به ذکر دوست باشیم...

* در مورد بدی هایتان هیچ ندارم که تقدیم کنم
جز همین شعر :

دلم را شکستند، حرفی ندارم
و پیمان گسستند، حرفی ندارم
به زخمی صمیمانه آرام و مرموز
مرا هم شکستند، حرفی ندارم
شکستند ما را و آسوده خاطر
کناری نشستند، حرفی ندارم
هدف سینه ام، دشنه از دست یاران
گر آماده هستند، حرفی ندارم
شبی خسته برگشتم امّا اهالی
در خانه بستند، حرفی ندارم
دلم سوخت، باشد، از این شعله جمعی
غزل خوان و مستند، حرفی ندارم
کسانی که ما را به "آتش" کشیدند
گر آتش پرستند، حرفی ندارم.

* قد افلح من زکها ...

یار ما چون گیرد آغاز سماع...