گفتمش :‌
اما دل من می تپد
گوش کن
اینک صدای پای دوست

گفت :
ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند!
این صدای  پای اوست!

گریه ای افتاد در من بی امان
در میان اشک ها پرسیدمش :
شیرین ترین لبخند چیست؟

گفت :

لبخندی که عشق سر بلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند!



پ.ن : من مسلمانم !

پ.ن : تنهایی از تمام زوایا نفوذ کرد...

پ.ن : وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم...

پ.ن : لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد!

پ.ن : ها ... صورتم را به پنجره نزدیک می کنم
ها...

 تو را به راستی،
تو را به رستخیز
مرا خراب کن!
که رستگاری و درستکاری دلم
به دستکاری همین غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به این شکست های بی بهانه بسته است ...

قیصر امین پور

پ.ن :

مرا فریب باش!
آرام کن

پ.ن :

فبای الای ربکما تکذبان؟!



برای تاریکی دل خودم...

بی تو

نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستارگان تسکینم
...

چرا صدایم کردی؟

چرا‌ ؟

...




چند رکعت نورانی تا انتهای نماز زندگی ام مانده است
چرا آغوش گشودی!
چرا !

بی طاقتم کرده ای
لبریز شده ام
بی خود...

چرا باز هم مهربان خندیدی؟
چرا ....

یک عمر هراسان به سویت دویدم
حالا که از همه روز خراب ترم
چرا صدایم کردی
چرا ...

می خواستم پاک و آراسته بیایم
تا لایق نگاهت باشم
اما تو مثل همیشه های بی سابقه ات
ناگهان می آیی

چند ربنای پر اضطراب فاصله دارم با
انتهای این دغدغه های سرنوشت ...
بی تو
تمام روحم درد می کند...

چرا صدایم کردی...
چرا !

¤¤¤¤¤¤¤

پ.ن : یک ساعت تمام
گریه ام خاموش نمی شود...

من تشنه ی قیامتم اما !
از مرگ می ترسم...

پ.ن : فبای آلای ربکما تکذبان !

lovely Smile !

وصیتم این است :
این قلم خیس گریه را
به کودکی در جنوب ِجستجو بسپار
تا در دفتر مشق های نا تمامش بنوسید :
آن مرد سیب دارد
آن مرد انار دارد
آن مرد سبد ندارد...

یا هر پرنده ای که از کنار پنجره ی کلاسش گذشت
نقاشی کند!

گوش کن!
صدای آن پری ِ پریشان ِ نی نواز را می شنوی؟
که هنوز
بعد از گذشت این همه روز
خواب بلند دریا را آشفته می کند!

می خواهم در جنگی از درختان کاج خاکم کنند
تا عطر سوزنی کاج ها همیشه
با من باشد!

مثل نگاه تو ...



پ.ن :
آن من بودم ،‌ که بی قرارت کردم...!

پ.ن :‌ فبای الای ربکما تکذبان‌ ؟!

پ.ن : یار ما چون گیرد آغاز سماع...

دلم تنگ است
برای یک قدم زدن بارانی...
برای یک سلام لبخند به لب!
برای چشم های خجالتی ...
برای یک دل سیر گریه کردن...

پ.ن :
و قال انی ذاهب الی ربی سیهدین!

باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من
جا دارد ، بردارم ،
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست ،
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می‌خواند...

سهراب سپهری...



لا یسمعون فیها لغو و لا کذابا ...

¤¤¤¤¤¤
پ.ن : یاد این قطعه ی زیبای حسین پناهی می افتم که :

ما چیستیم!
جز مولکول های فعال ذهن زمین
که  خاطرات کهکشان ها را مشغول می کنیم...!

پ.ن : با من ِ بی کس ِ تنها شده ، یارا تو بمان!
همه رفتند از این خانه ، خدا را تو بمان!

زین بیابان گذری نیست سواران را ، لیک
دل ما خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان...

دل ما خوش به فریبی است...
دل ما خوش به فریبی.....

پ.ن : رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست...

¤¤¤¤¤¤

گاهی خیال مرگ رهایم نمی کند ، همین نزدیکی هاست
خواب دیده ام
چقدر دل بستن به زندگی سخت است!
و چقدر دل بستن ساده...
بگذریم ، کسی چه می فهمد!

¤¤¤¤¤¤

پ.ن: یاد این جمله ی اکبر عبدی می افتم که می گفت :‌
اگه خون زرد بود
تا حالا ما هزار بار ترکش خورده بودیم!!!

پ.ن :‌ این پست آخر انکراتیک هم چیز خوبی است!
مخصوصا اینجایش که می گوید :

  « دوباره نوشتم ..
چرا که خیال کردم ممکن است روز قیامت هم دیوار حاشا بلند باشد ..
مد شده است دیگر .. آقا مونتاژ است .. من عاشق نبوده ام ! »

پ.ن : یادم هست یکروز پسرعمویم با ذوق و حرارت نامه نوشته بود
که می خواهد بازیگر شود...
جوابش دادند : باز از رقاصی خیلی بهتر است!!

پ.ن : دیروز در طول مدت ارائه ی پروژه این آهنگ « یاد استاد!» افتخاری
در ذهنم می آمد که :

این همه آشفته حالی
این همه نازک خیالی!!!
ای به دوش افکنده گیسو
از تو دارم
از تو دارم!!!

پ.ن : باز شرمنده ام از این سر باقیمانده!!!

پ.ن : به قول سید :
باز هم چون سابق ، کلاه عاشقان را باد برد!!

پ.ن :‌ دارم به این فکر می کنم
گیتار زدن توی مترو
شرف بیشتری داره
از پول گرفتن از این کمپانی های بزرگ!

پ.ن : شاعر می فرمایند :

شهرزاد قصه گوی من!

ماجرای تازهای بیافرین

داستان بهتری ردیف کن!!!