معرفت درّ گرانی است ، به هرکس ندهند
پر سیمرغ قشنگ است ، به کرکس ندهند...



« ای پرسش سترگ!
در من مپیچ و
بوسه به مفهوم من
مزن! »

پ.ن :
دنیا به نگاه هایی دل بسته است که
رفتنی اند اما می مانند...
به چشمانت خیره می شوم تا گذشته ی
حیرت آور خود را دوباره
تازه و پر نشاط
مرور کنم

به قول سعدی :

« مدعی در گفت و گوی و
عاشق اندر جست و جوست...»

«این روزها شادمانی می فروشم
و شرف!!!

و  پارس سگ
از دیواره ی خلوتم
نشت می کند!

دشمنان دیرین
شبانه می خوانندم
و سلام های من
بوی جذام می دهد...»

سید حسن حسینی

در ملکوت سکوت

پ.ن : یکی از خوبی ها سید این است که
همیشه یک جمله در وصف حال خودت پیدا می کنی
در توصیفاتش...!

پ.ن : همراه من مباش که حسرت برند خلق 
در دست مفلسی چو ببینند گوهری!

پ.ن : اخیرا متوجه شده ام که در بهار
حساسیتِ چشم و به چشم حساسیت دارم!

پ.ن : زندگی این روزها دقیق مثل
جرعه ی اولا کوکاکولا ست (بر وزن دراکولا!)

همیشه جرعه ی اول روی لباسم می ریزد!

پ.ن : یکی در انتهای خنده و دلسوزی برایم نوشته بود
تو از آن دسته آدم هایی هستی که از دور باید
دوستشان داشت :دی

برایش نوشتم : پس لطفا دور باشید و دوستم داشته باشید!!!

...

پیر شده ام...
خاطراتم زیاد شده اند.

امتحان دارم
درس هایم تلنبار شده اند

شادی هایم برای تفریح به مرخصی رفته اند
دوست هایم برای شادی...

«فکری برای دوزخ امروزمان (سوم اردی بهشت) بکن
ارزانی تو باد -فردا- بهشت من! »

پ.ن : ایران رفتنم نکو بود و از بهارش پیدا !
به محض نشستن هواپیما برای موبایل مرده ام پیغامی ناشناس
آمد که : حلال کنین!
داشتم حافظ می خواندم تا مسافران پیاده شوند
آمد که :

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی ، زمام ما

ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ، ز آب حرام ما !


یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس

جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
...

مست است یار و یاد حریفان نمی کند...

از طلا گشتن پشیمان گشته ایم
مرحمت فرموده ما را مس کنید!

خواهشی دارم
از تمام آنها که گاهی این سطرها را می خوانند...
یا نمی خوانند.
دل آرام - برای من - این روزها تنها یاری است که
بی محابا و با حوصله حرف هایم را می شنود.
و سکوت می کند و من دلم خوش می شود که
یکی می فهمد تمام این واژه ها را که بی هیچ ترتیبی
فرو میریزند بر زندگی ام.

اگر دلتان نمی خواهد این زمزمه های نامعقول را بشنوید
اگر با زاویه ی دید یا طرز فکرتان نمی خواند یا
به مفاصل ذهنتان فشار می آورد...
منت بگذارید بر نگارنده و دیگر اینجا نیایید.
بروید همان چیزهایی را بخوانید که می شنوید.
بروید باغ وحشی که به اسم وبلاگ این روزها پر از نظرات اهل فن است!

برای من مخاطب نداشتن بسیار خوش تر است از هجمه ی
وحشی اهالی بلاگستان.

منت بگذارید و  با خرده کلمات ریز و بی محتوا
و تراشه های مستهجن و مذموم آرامش این زمزمه ها را مخدوش نکنید!

برای من هیچ کس مهم نیست.
هر کس نیامد قدمش روی چشم...

همین!